روزی پسری بود خیلی دوست داشت قهرمان بشه ولی هیچ کوسه یعنی هیچ قدرتی نداشت ولی با این حال تلاش میکرد درباره قهرمان ها تحقیق میکرد یک روز که داشت از مدرسه به خانه می رفت که خلاف کار مواجه شد که می خواست به اون صدمه بزنه ولی قهرمان بزرگ یعنی آلمایت نذاشت که اون تبهکار به پسر صدمه بزنه تبهکار با پسر خداحافظی کرد ولی پسر رو گرفت و گفت آلمایت قهرمان بزرگ می خواستم ببینم بدون قدرت هم میتونه قهرمان بشیم آلمایت با این همه ذوق و شوق آن پسر مواجه شد و گفت نه نمی شه ولی من قدرت را به تو میدم تا بتونی قهرمان بزرگ بشی از این رو باید پسر تا جایی که می تونست تلاش خود را کرد تا قهرمان بزرگی بشه
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت